برو سر اصل مطلب، گذشتن از مسائل غیرضروری
2 داستان تحسین برانگیز که دیدگاه شما را به شدت تغییر می دهد

2 داستان تحسین برانگیز که دیدگاه شما را به شدت تغییر می دهد

آخرین به روز رسانی در 23 فوریه 2022 توسط راجر کافمن

داستان قوی "سه پسر"

اگر یکی Geschichte unser قلب حرکت کرد، سپس به ما تمایل داشت چیزی را تغییر دهیم. به عبارت دیگر: هر داستانی می‌تواند واقعیتی متفاوت - آینده - خلق کند.

داستان: سه پسر

سه زن می خواستند به چاه بروند آب رفتن و آوردن.

نه چندان دور پیرمردی روی نیمکتی نشسته بود و به تعریف و تمجید زنان از پسرانشان گوش می داد.

اولی گفت: پسرم آنقدر باهوش است که همه را پشت سر می گذارد...

دومی گفت: پسرم به زیبایی بلبل می خواند! هیچ کس نیست که صدایی به زیبایی او داشته باشد.»

از سومی که ساکت بود پرسیدند: «چرا پسرت را ستایش نمی کنی؟»

او پاسخ داد: "او چیزی برای ستایش ندارد."

پسر من فقط یک پسر معمولی است، هیچ چیز خاصی در مورد او وجود ندارد. اما امیدوارم روزی این کار را انجام دهد زندگی روی موضع خود بایستد.»

سنگ بزرگی که توسط آب مشخص شده و شکل گرفته است
داستان ها چه تأثیری بر تفکر ما دارند. 2 داستان های تحسین برانگیز، که دیدگاه شما را به شدت تغییر می دهد

زن ها سطل هایشان را پر کردند و راهی خانه شدند.

اشپیگل تغییر مان به آرامی پشت سر آنها راه رفت.

سطل ها سنگین بود و دست های فرسوده ضعیف.

بنابراین زنان استراحت کردند زیرا کمرشان درد می کرد.

سپس سه پسر به سمت آنها آمدند.

اولی روی آن ایستاد هنده و چرخ دستی به چرخ چرخ دستی رفت.

زنها فریاد زدند: "چه پسر باهوشی!" دومی به زیبایی بلبل آواز خواند و زنها با احترام و با چشمانی اشکبار گوش دادند. چشم.

پسر سوم نزد مادرش دوید و سطل ها را برداشت و به خانه برد.

سپس زنان از پیرمرد پرسیدند: «به پسران ما چه می‌گویی؟» پیرمرد با تعجب پاسخ داد: «پسرانت؟» "من فقط یک پسر دیدم!"
لئو N. تولستوی

مثلا شما یکی دارید نوع، که برای مدت طولانی مورد اعتماد نبود زیرا اغلب شکست خورده است.

شما اساساً در حال حاضر کودک را در دسته " داریدنامناسب” وصل شد. اساسا شما می توانید این کار را انجام دهید Geschichte "سه پسر" درس را می آموزند، دیدگاه ممکن است به شدت تغییر کند.

داستان دیگری از یک پادشاه و دو فرزندش

غروب طلایی در پاییز
2 داستان های تحسین برانگیز، که دیدگاه شما را به شدت تغییر می دهد

زمانی پادشاه خوبی در آنجا زندگی می کرد و صاحب دو فرزند شد.

پادشاه در حال پیری بود و قصد داشت جانشینی ارزشمند برای تاج و تخت خود انتخاب کند.

او تماس گرفت فرزندان و به هر کدام 5 سکه طلا داد.

او همچنین دو اتاق بزرگ به آنها داد و به آنها گفت که باید با آن 5 سکه، اتاق ها را با هر چیزی که می توانند بخرند پر کنند.

یکی به آنها داد زمان یک هفته برادر بزرگتر بلافاصله تمام ضایعات را از پادشاهی خرید. ارزان بود و سود زیادی از آن گرفت.

تمام اتاق را پر از این کثیفی کرد.

با تمام ضایعاتی که از آن 5 سکه طلا خرید.

او از اینکه در واقع اتاق را بار کرده بود، لذت می برد.

او واقعا از کار خود راضی بود و به کارهایی که برادر کوچکترش انجام می دهد نگاه می کرد.

در کمال تعجب، برادر کوچکتر در روز اول کاری انجام نداد.

و حتی پس از 6 روز، به نظر می رسید که برادر کوچکتر هیچ کاری برای پر کردن فضا انجام نمی دهد.

اشپیگل تغییر دادن برادر فکر کرد که باید استعفا داده باشد و پذیرفت که من به احتمال زیاد قلب شاه و همچنین تاج و تخت را به دست خواهم آورد.

روز هفتم طلوع کرد و پادشاه نیز با کاهنان خود برای بازرسی اتاقها آمد.

همه از دیدن اینکه پسرها چه کار کرده اند هیجان زده بودند. برادر بزرگتر اول آمد و گفت: پدر، اتاق را کاملاً پر کردم، هیچ گوشه ای خالی نیست!

با گفتن این حرف، اتاقش را باز کرد و کیکی بدبو از آن بیرون آمد.

اتاق بوی خاک 7 روزه می داد، با اینکه اتاق کاملاً پر بود، زباله، خاک و سطل زباله و همچنین بوی تعفن زیاد بود.

گرافیتی رنگارنگ زیبا از یک پلیس حیرت زده
2 داستان تحسین برانگیز که دیدگاه شما را به شدت تغییر می دهد

پادشاه و کاهنانش عصبانی شدند و بلافاصله اتاق را ترک کردند.

برادر كوچكتر در سكوت در اتاقش استراحت كرد و وقتي پدرش نزديك شد، او را صدا زد و به منطقه اش خوشامد گفت.

در کمال تعجب، اتاق خالی بود و فقط یک چراغ روغنی و چند گل معطر در وسط اتاق بود.

پادشاه پرسید: پسرم، اتاقت خالی است، چه پیشنهادی داری؟ سکه ها کافی نبود؟ روزها کافی نبودند؟ یا فقط تنبل بودی؟»

کودک پاسخ داد: بابا، اتاق خالی نیست، پر از عطر است گل و نور نور. هیچ گوشه ای خالی نیست!

گل رز قرمز معطر

و در اینجا، سکه های باقی مانده را بردارید.

اتاق حاوی نور و همچنین رایحه است.

شاه او را در آغوش گرفت و شاه کرد.

و کمی برای درک ...

هم چیزهایی به دست آوردند و هم سرمایه گذاری کردند پول نقد و همچنین چیزهایی به دست آوردند و اتاقشان را پر کردند.

هر دوی آنها در حالی که چیزهایی را به دست می آوردند، رویای پادشاه شدن را داشتند.

با این حال، تفاوت در خرید آنها بود.

Im ما در واقع زندگی داریم گزینه های مشابه ما در واقع می توانیم اتاق های قلب خود را پر کنیم. ما چی تحقق آن زندگی ماست رایگان.

ما زمان، پول، انرژی و انرژی خود را سرمایه گذاری می کنیم وونشبرای خرید چیزها

آدمی دل را از خاک ارضای نفسی بار می کند یا دل را از درک این عاقل بار می کند. جوان تر برادر.

اینکه با آن چه کنیم به خودمان بستگی دارد دست ها.

چگونه می توانم دیدگاه خود را به شدت تغییر دهم؟

2 داستان تحسین برانگیز که دیدگاه شما را به شدت تغییر می دهد

اگر یکی Geschichte unser قلب حرکت کرد، سپس به ما تمایل داشت چیزی را تغییر دهیم. به عبارت دیگر: هر داستانی می‌تواند واقعیتی متفاوت - آینده - خلق کند.

گرافیک سریع: سلام، من می خواهم نظر شما را بدانم، نظر خود را بنویسید و در صورت تمایل پست را به اشتراک بگذارید.

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *